آوا جونم  آوا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

نی نی ناز من

یک ماهگی آوا

آوا کوچولوی ما یه ماهه شد ....با تمومه سختی هاش یه ماه گذشت....روز به روز شیرینتر میشه.... خیلیییییییییییییی دوسش دارم.....امیدوارم مامان خوبی باشم براش و بتونم هرچی زودتر از عهده کاراش بر بیام....مامانی من عاشق ام ام کردناتم وقتی که شیر می خوای....دوست دارم گلممم بوسسسسسسسسس ...
9 مرداد 1391

هفته های اخر بارداری(هفته 36)

سلام خانوم طلای مامان خوبی عزیزم؟؟ دیگه داریم به اخرای بودنت تو دل من نزدیک میشیم و لحظه دیدار نزدیک میشه....وقتی فکرشو می کنم اولش یکم می ترسم که چی میشه و همه چی به خوبی پیش میره یا نه!!ولی وقتی تصور می کنم یه فرشته کوچولو میپره تو بغلم دلم پر می کشه!! دلم واسه این روزا هم خیلی تنگ می شه واسه حرکتات ...حرکتایی که من عاشقشم ...همش دوست دارم به شکمم نگاه کنم و حرکتاتو دنبال کنم ...روز به روز هم این تکونا واضح تر میشه تا جایی که الان دست یا پاهاتو هم حس می کنم....ایییییی فداشون بشم من....یه حرکت باحالت سکسکه هات هست که من دیونشونم ....اگه پیشم بودی که یه گازیت می کندم راستی شنبه 20 خرداد با بابا جونی رفتیم اتلیه عکس گرفتیم.....
23 خرداد 1391

سیسمونی شماره 3

سلام گل خانوم مامان خوبی عزیزم؟؟ دیشب یه سری از وسایلتو گذاشتم امشبم بقیه اش رو میزارم....همه به من لطف داشتن و تعریف کردن... باید بگم که دست مامان جون درد نکنه که اینقدر زحمت کشیده..... منم از خدا می خوام که همیشه صحیح و سالم در کنار ما باشن.... دخملکم از خدا می خوام که تندرست و سلامت بدنیا بیای و بتونیم از وسایلت با دلی خوش استفاده کنیم... خوب بریم سراغ وسایل.....  ست تخت پارک ..صندلی غذا..کریر..کالسکه..روروک: ساک حمل...ساک وسایل: یه سری از بالشت تشک روانداز(البته تشکو دیگه در نیاوردم!)که مامان عطی جون زحمت کشیده دوخته: چراغ خواب ...البوم عکس: صندلی دستشویی: ...
26 ارديبهشت 1391

سیسمونی شماره 2

سلام دخمل مامان خوبی ؟ امروز بلاخره چیدن سیسمونیت تموم شد البته یه ریزه کاری هایی مونده که اونم با بابایی یواش یواش انجام میدیم ...خوب یریم سراغ عکسا : سرویس کمد ویترین تخت لوستر : روتختی دخمل طلا: وسایل داخل ویترین: سرویس ظرفای غذا خوری: جورابا و کفشای پرنسس مامان: سرویس حوله لیف کلاه  پیشبند دخملی: اسباب بازی ها ی گل پری: خوب این یه سری از وسایل دخمل طلا بقیه اونا رو تو پست بعدی میزارم.... ایشالا صحیح و سالم بیای و از وسایلت استفاده کنی عزیز دلم.... بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس...
25 ارديبهشت 1391

8 ماهه شدن

سلام پرنسس کوچولوی مامان خوبی عزیز دلم؟این روزا حسابی شیطون شدی و تکون می خوری ....من که عاشق این حرکتات هستم...خیلی ناز میری این طرف اون طرف.... دو هفته پیش تهران بودیم و سونوگرافی رفتم خدا رو شکر همه چی نرمال بود....شکمم هم روز به روز بزرگتر میشه....ای فدای تو که داری بزرگ میشی...روزا تند تند داره می گذره و به بدنیا اومدنت داریم نزدیکتر میشیم....یکم استرس دارم و از زایمان می ترسم ولی وقتی به این فکر می کنم که قراره یه فرشته کوچولو رو بغل بگیرم همه چی یادم میره ....راستی  اتاقتم داره کم کم اماده میشه به نظر خودم که همه چی عالی و خوب شده حالا عکساشو میزارم که بعدها ببینی چه اتاق نازی داشتی .... راستی امروز روز مادر ....با...
24 ارديبهشت 1391

سیسمونی شماره 1

سلام پرنسس مامان خوبی گلم؟...امروز برات یه سری از لباسای نازتو میزارم...ایشالا همه رو برات با دلی شاد بپوشم اینم  کفشای دخملی: و این داستان همچنان ادامه دارد..... ...
3 ارديبهشت 1391

28 هفتگی

با هر تکون خورد نت خوشبخت ترین زن دنیام سلام گل خانوم من خوبی عزیزم؟جات راحت مامان جون؟ این روزا تکونات خیلی واضح تر شده هر بار که باهات حرف میزنم کلی تکون می خوری و ابراز احساسات می کنی...الهی قربونت بشم من...جالب اینه که فقط واسه مامانی و بابایی تکون می خوری ... فردا قراره بیان کاغذ دیواری اتاقتو عوض کنن و دوشنبه سرویس تختت می رسه کلی خوشحالم که اتاقت می خواد روبراه بشه .... وای وسایلای نازتو می چینیم و منتظر اومدنت میشیم ...ایشالا که صحیح و سالم می یای بغل مامانی... این روزا هوا خیلی باحال شده ...بارون می یاد و کلی هوا بهاریه سال دیگ...
1 ارديبهشت 1391

سال 1391

  سلام سنبل مامان خوبی قشنگم؟ سال نو مبارک باشه خانومی....بلاخره سال جدید هم به خیر و خوشی شروع شد .... امسال سال تحویل ساعت 8:44 بود ....خیلی حس خوبی بود من و بابایی و شما گل خانوم نشستیم سر سفره هفت سین و 3 تایی با هم سال نو رو شروع کردیم ...قشنگم امسال تو بهترین هدیه ما بودی .... اینم عکس سفره هفت سینی که مامانی چیند بعد از سال تحویل اول رفتیم خونه مامان عطی جون ...خاله جون هم بود کلی هدیه برات خریده بودن....خلاصه کلی عیدی گرفتی قند عسلم ....از اونجا هم رفتیم خونه مامان جون بابایی ...به همین ترتیب کلی دید و بازدید و عید دیدنی ....من که خیلی دوست دارم عید دیدنی رو فکر کنم شما هم دوست داری عزیز...
15 فروردين 1391

روزای پایانی سال 1390

سلام پرنسس کوچولوی مامان خوبی؟ جات راهت مامانی؟خیلی باز هوا سرد شده و فکر می کنم شما هم یخ می کنی چون حرکتات خیلی کم شده ...مثل مامان سرمایی هستیا..بعضی وقتا نگرانت میشم ولی می گم حتما خوبی و یهو یه تکون کوچولو می خوری قربونت بشم گل پری  مامان......امشب داره برف می یاد برفی که تو زمستون نیومده الان داره دم عید می یاد.....دوست دارم هوا زودتر گرم بشه و حال و هوای عید بیاد....اره مامانی یه هفته دیگه بیشتر از سال 1390 نمونده و داره عید می یاد ....خیلی زود داره سال تموم می شه انگار همین دیروز بود که ما سال تحویل مدینه بودیم....خیلی خوش گذشت اون موقع شما نبودی و هنوز تو اسمونا پیش فرشته ها بودی ولی امسال سر سفره هفت سین هستی و این ب...
22 اسفند 1390