آوا جونم  آوا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

نی نی ناز من

اخرین پست سال 1392

سلام دختر نازم....خیلی وقت بود اینجا چیزی ننوشتم...این دو ماه اخر سال همه چی قاطی بود از یک طرف چند بار شما مریض شدی درگیر در اومدن دندونای نیشت بودیم و از طرفی اسباب کشی .....خدا رو شکر الان که دو روز به اخر سال 1392 مونده ارامش برقرارشده .....الانم اومدم اخرین پست 1392 رو بنویسم...امیدوارم سال جدید برای همه پر خیر و برکت باشه.....بوسسس دختر نازم..... این تقویم هم سوپرایز سال 1393 برای مامان بزرگ بابا بزرگا و عمو و خاله جون هست که برای شما زودتر اینجا میزارم...امیدوارم یادگاری خوبی براشون باشه....   ...
27 اسفند 1392

آوا از تابستان تا پاییز

آوا و بستنی: آوا و روزنامه های بابا جواد(همر پالا=پاره میکنی) آوا در دربند تهران(البته تابستون بودا): آوا در باغ: اوا و حیاط خونه جون جونی: بازی مورد علاقه آوا با دستکشای سمانا=سمانه : آوا در حال مشق نوشتن(اینقدر اینجور خوابیدنت رو دوست دارم که امکان نداره نیام گازت بگیرم): آوای ژیگولی : آوا در رختخواب بابا جواد: اوای که پا به پای من توی آشپزخونه میاد: اوا عشق جارو زدن و تمیز کردن: آوا و گلهای پاییزی خونه جون جونی: آوا و محرم: آوا و پاییز: ...
19 آذر 1392

طوطی کوچولو

سلام طوطی خونه ما دخترک کوچولوی من که اینروزا هر کلمه ای میشنوی تکرار میکنی حالا یا درست یا خیلی خنده دار....خدا رو شکر که به راحتی حرف افتادی و حرف زدن و دوست داری... همه حروف رو تقریبا می تونی بگی به جز چندتای که من فهمیدم «ف» و «ر»... جای ف میگی ش..مثلا به فرنی میگی شیرینی و به فیل میگی شیل! جای ر هم ل میگی ...مثلاخاله راحله که اسم سختیه میگیم بگو رارا ولی شما میگی لالا! خلاصه شیرین زبونی شدی حسابی....افراد نزدیکت رو با اسم صدا میزنی ....بابایی ها رو میگی احمد و حسن....مامان من رو میگی جون جونی و عطی....از همه مهمتر اسم من رو میگی سمان...الهی قربونت بشم ...یه تن صدای خاصی داری که دل ادم غش میره برات......
13 آذر 1392

دخترک شیرین زبان

  عزیز دلم خیلی وقت بود که برات چیزی ننوشته بودم....حسابی شیطون شدی و مجال نشستن پشت کامپیوتر رو به من نمیدی.... تابستون هم تمام شد خدا  رو شکر یه تابستون دیگشو هم دیدیم....امسال به جز چند بار تهرانی که رفتیم جای دیگه قسمت نشد بریم....خیلی دوست داشتم شمال بریم ولی وقتی همه تصمیم به رفتن گرفتن شبش شما مریض شدی و ما جا موندیم از رفتن!!!! چندین بار پیکنیک رفتیم که حسابی بهت خوش گذشت....جونم برات بگه عزیزم بسیار کم خواب شدی!!طی روز که فقط ظهرا 1 ساعت اگه خیلی لطف کنی 2 ساعت می خوابی البته چند روزی هست غروبا 40 دقیقه ای به زور هم شده می خوابونمت چون ساعت 9 نشده غرغرت شروع میشه....اگه خونه باشیم لالا کنان به طرف اتاق خواب می...
16 مهر 1392

عکسای آوا یعد از یک سالگی

سلام ملوس مامان جوجه شیطون من الهیی قربون تو بشم من که این روزا یه سره در حال راه رفتن هستی و این زمین خوردنا هم مانع تو نمیشه!!!خیلی بامزه راه میری... اوایل  مثل پنگوئن راه میرفتی خیلی خنده دار بود دستاتو رو سینت نگه میداشتی ...الان کمی بهتر راه میری و یه دستت رو گاهی ازاد میزاری....خودتم خوشت میاد از اینکه همه جا سرک می کشی..... این روزا خیلی بیشتر از قبل به من وابسته شدی ....تاجایی که تو خونه هم که تنها با هم هستیم بَ بَ کنان به دنبالم مییای و اگه از جلوی چشمت دور بشم دنبالم گریه می کنی ....حتی خونه مامانی ها هم که میریم همش دنبال من میگردی و یه جوری اویزون من میشی.....امیدوارم زیادی به من وابسته نشی...
25 مرداد 1392

اولین قدم های مستقل

سلام دردونه مامان عزیز من شیرینی زندگی ما....خدا رو هزاران بار شکر که راه رفتنت رو هم دیدیم....درست توی 402 روزگیت 12 مرداد 1392 تونستی به تنهایی و بدون اینکه چشمت به ما باشه راه بری....فدای اون قدمای کوچولوت...اینقدر تند تند راه میری که تعادلت رو از دست  میدی.... خیلی دوست دارم مامان جون......بوسسسسسسسسسسسسسس پی نوشت:خدایا مواظب دختر کوچولوی من باش....از اسیب محفوظ باشه همیشه.....   ...
15 مرداد 1392

اوای نازم یک سال و یک ماه و یک روزش شده

سلام دخمل ناز مامان عزیزکم یک سال و یک ماهه شدی....شیرین زبون من....این روزا اینقدر شیطون شدی که فقط کم مونده از دیوار بری بالا....مبل ها رو که حسابی بالا و پایین میری...اسباب بازی هات هم که 5 دقیقه برات جذابه....حسابی اتیش میسوزونی جیگر من....ماه رمضون هست و من دیگه دارم کم میارم....این روزا صبح ها تا 10:30 می خوابی البته باید بگم از اون طرف هم شب ساعت 1 می خوابی!!....تا 3 ورجه وورجه می کنی حسابی...دیگه می گم اینقدر خسته هستی که باید 2 ساعت بخوابی اما امان از شیطنت!!! 1 ساعت نشده بیدار میشی....بعضی از روزا که حسابی کلافه میشم و میریم خونه مامان جون تا یکم من استراحت کنم ولی اونا هم گناه دارن ماه رمضون هست و نمیشه کسیو اذیت کرد! &nb...
7 مرداد 1392

تولد یک سالگیت مبارک آوای نازم

سلام دختر یک ساله مامان یک سال از عمر نازنینت گذشت با همه خوبی ها و بدی ها....همه روزای سال رو تجربه کردی...فدای اون قد کشیدنت بشم من.... هفته پیش تولدت بود ....6 تیر ...ساعت 9 صبح ....یه حس عجیبی داشتم.....با اومدنت مادر شدن رو با تموم وجود تجربه کردم..... تولدت همون جور که دوست داشتم برگزار شد....خیلی خانوم بودی توی مراسمت....از تصورم خارج بود!! خونه رو که تزیین کردیم به شما نشون ندادیم....گذاشتیم همون روز یهو ببینی که برات جذاب باشه.....خیلی خنده دار بود که از اتاق خواب یهو حال رو دیدی که پر بادکنک هست دیگه نمی تونستم نگرت دارم.... همه چیز خدا رو شکر خوب پیش رفت.....دست همه اونایی که کمکم کردن درد نکنه به خ...
11 تير 1392

آوای ریزه میزه

سلام دردونه مامان ناز خانوم من دخترک ریزه میزه من داریم به یک سالگیت نزدیک میشیم ....باورم نمیشه دخترک کوچولوی من بزرگ شده.... جونم برات بگه از اتفاقاتی که این مدت افتاد....7 خرداد به همراه مامان عطی و مامان عزیز و بابا ابی راهی تهران شدیم ....مامان جونی با دایی مجید و مامان عزیز 9 خرداد به سفر کربلا رفتن ....ما هم قرار شد بمونیم تهران تا بابا جواد شنبه که امتحان دانشگاه ازاد داشت بیاد دنبالمون....توی این 4 روزی در کنار خاله راحله و علی و النا حسابی بهمون خوش گذشت.....شما هم از این که یه جای جدید هستی با کلی اسباب بازی رنگ و وارنگ  دورو برت هست حسابی کیف می کردی ....یه شب با خاله جون رفتیم رستوران....شما بسییییییییییییییییییی ش...
25 خرداد 1392