طوطی کوچولو
سلام طوطی خونه ما
دخترک کوچولوی من که اینروزا هر کلمه ای میشنوی تکرار میکنی حالا یا درست یا خیلی خنده دار....خدا رو شکر که به راحتی حرف افتادی و حرف زدن و دوست داری... همه حروف رو تقریبا می تونی بگی به جز چندتای که من فهمیدم «ف» و «ر»... جای ف میگی ش..مثلا به فرنی میگی شیرینی و به فیل میگی شیل!
جای ر هم ل میگی ...مثلاخاله راحله که اسم سختیه میگیم بگو رارا ولی شما میگی لالا!
خلاصه شیرین زبونی شدی حسابی....افراد نزدیکت رو با اسم صدا میزنی ....بابایی ها رو میگی احمد و حسن....مامان من رو میگی جون جونی و عطی....از همه مهمتر اسم من رو میگی سمان...الهی قربونت بشم ...یه تن صدای خاصی داری که دل ادم غش میره برات.....دیگه از بَ ارتقا پیدا کردم به سمان...تازگی ها هم سمانا میگی... بابا جواد رو هم دیگه جواد صدا میزنی ...نمیدونم چه علاقه ای به اسم ادما داری!!!!!.... چیزایی که< ه> آخر دارن رو میزاری جاشون مثل میوا=میوه....خانا=خانه.... یه مدتی کلمه ماشالا افتاده بود ورد زبونت...هرچی میدیدی میگفتی ..... به مداد رنگی و نقاشی خیلی علاقه داری ....هروقت مداد میبینی تقاضای اِداد رنگی و آغَذ داری......میگم چی بکشم برات میگی طوطو...سریع هم می خوای که آب و دونه هم بزارم براش....وقتی برات ادم میکشم میگی ادم....دختر باشه میگی خانوم...و پسر باشه میگی آآ=آقا.....
مفهوم گرم سرد داغ... سنگین....زیاد کم... خاموش روشن...روز شب...تاریک روشن رو هم فهمیدی.....
به لالایی شبکه پویا بسیار علاقه داری ولی حیف که فقط خونه مامان جونی دارن و هنوز موفق به ضبطش نشدم!!!...بهت میگم کی لالایی داره میگی شب سات=ساعت 10
صبح ها وقتی از خواب پا میشی بهت میگم گوش کن صدای کی میاد میگی خامه...من: چی بهت میگه ؟میگی آوا ...من:بیا من رو....تو:خام خام بوخول=بخور....
دوهفته پیش بارون اومده بود برات این شعر رو دوبار خوندم و دیگه تکرار میکردی...من:بارون مییاد ...تو:شَرشَر...من:دم خونه...تو: آجَر(هاجر)...من:هاجر؟...تو:عَوسی=عروسی...بعدشم سریع میگی تموم...
خلاصه اینکه حسابی بلبل زبون شدی و با حرفات دل همه رو میبری......
از شیرین زبونیهات که بگذریم از مریضی هات بگم که از عید غدیر مماخت همچنان اویزونه و سرفه میزنی هنوز....هی یکم بهبود پیدا میکنی ولی باز از نو...شاید از دندونای نیشت باشه.....ولی اولش که یه سرمای خیلی سختی خوردی گلو دردی شدی که بعدش من از تو که گرفتم گفتم بچه حق داشته نصف شبا از درد گلو بیدار بشه و نتونه اب دهنشو قورت بده!!!!....
راستی محرم هم خیلی دوست داشتی ...همش میگفتی حسین حسین و سینه میزدی و به دسته عزاداری رفتن علاقه زیادی داشتی(مثل مامانت)...وقتی دسته میدیدی دنبال پر بودی و چشمت دنبال طبلاشون بود...شبی که شمع روشن کردیم همش دنبال کیک و تولد تولد بودی!اخه دختر خوب مگه شمع فقط واسه تولدِ؟؟...خونه مامان ملیحه هم 3 شب روزه بود و حسابی حال میکردی .......
از شیرین کاری هات دیگه تو ذهنم نیست ولی باید بگم که واقعا دوست داشتنی شدی و وقتی خونه نباشی حسابی جات خالیه....
پی نوشت:خدایا همیشه مواظب دخترکم باش....