آوا جونم  آوا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

نی نی ناز من

آوای خانوم 5 ماهه شد

1391/9/6 12:49
نویسنده : سمانه
635 بازدید
اشتراک گذاری

آوای ناز گل ما 5 ماهه شد

سلام مامان جون ...فدای تو بشم که روز به روز داری بزرگتر میشی....وای اصلا باورم نمیشه انگار همین دیروز بود که از بیمارستان اومدیم خونه...چه روزایی بود با تموم سختی هاش دوسشون دارم...

ماه پیش نتونستم برات چیزی بنویسم...ماشالا اینقدر شیطونی که مجال نمیدی من کاری به جز کارای شما انجام بدم....ماه پیش واکسن 4 ماهگیتو زدیم...اینبار دردت بیشتر بود تا 2 روز پات درد می کرد و نا اروم بودی...ولی خدا رو شکر روبراه شدی....ماه آبان هم تموم شد...ماهی که برام یاد اور کلی خاطره و سالگرد...مهمترین اون سالگرد عقد من و بابایی 24 آبان هست....امسال اولین سال 3 نفریمون بود که با هم رفتیم یه شام 3 نفره بیرون خوردیم کلی خوش گذشت...شما هم خانوم بودی و اصلا اذیت نکردی .....دومین سالگرد خوش 14 آبان روزی که فهمیدم یه نقطه کوچولو تو دلم شکل گرفته...حالا اون نقطه کوچولو شده همه زندگی من و باباییش...خدایا شکرت که دختر سالم به ما دادی.....

از اینا که بگذریم از هنرای جدیدت بگم که خیلی شیطون شدی....برا خودت کلی صحبت می کنی میخندی بااسباب بازیهات بازی می کنی...عاشق اتاقت هستی و وقتی که واردش می شی کلی ذوق می کنی...هرچی دستت میاد به انی به طرف دهنت می بری و به لثه هات می کشی....

یه لحظه حاضر نیستی تنها باشی...صبح ها سوار کالسکه می کنمت و با خودم میبرمت به آشپزخونه...اینجوری به کارام میرسم....بعضی وقتا هم میگذارمت توی روروک و جلوی آکواریوم به ماهی ها حسابی خیره میشی و حرکتاشونو با چشم دنبال می کنی ....

روزا برات شعر می خونم خیلی علاقه داری...از همه بیشتر به اتل متل ....وقتی می خونم چشمات گرد میشه...اینقدر خوردنی میشییی...بعضی وقتا کنترلمو از دست میدمو گازت می گیرم....

خونه خودمونو از همه جا بیشتر دوست داری...هر جا میریم غر میزنی.....به اونایی هم که نمی شناسی غریبی می کنی....از این بغل به اون بغل هم بدت می یاد....

علاقه بسیاری به ایستادن داری....مثل این میمونه زمین میخ داره....الهی قربون اون ایستادنات با اون قد کوچولوت.....به تلویزیون هم که نگو....غافل میشم ازت خیره میشی...

از شیر خوردنت بگم که دیگه شیر منو یه دو هفته ای هست نمی خوری...هرچند که سیر کننده نبود برات ولی همین که شبا می خوردی کلی خوب بود که دیگه اونم نمی خوری...حالا یه بار در روز برات با شیردوش می دوشم ولی خیلی نمی شه و اونو با قاشق بهت میدم...شانست وضعیت شیر خشک هم بد شده و اصلا گیر نمی یاد....فقط شانس خوبی که داشتی عموی بابای رفته بود مالزی و از اونجا برات اورد...ایشالا که کم نباشه برات.....

از 4 ماهگی هم برات شیره بادوم شروع کردم....یه روزایی با لذت می خوری ولی امان از روزایی که دهنتو باز نمی کنی ...به زور هم که میدم تا میرم قاشق بعدی رو بدم میریزی بیرون....

خوردنی مامان یک هفته ای هست که غلت میزنی...الهییییییی قربونت بشم...اوایل دستتو بزور در میاوردی کلی دلم می سوخت که اینقدر تلاش می کنی....الان بهتر شدی و سریعتر در میاری.... خیلی باید مواظبت باشم .....

راستی یه روز صبح چند جا کار داشتم مجبور بودم با خودم ببرمت....برای اولین بار از آغوشیت استفاده کردم کلیییییی دوست داشتی....وسط راه هم خوابت برد...الهیییییییییییی قربونت بشم مامانییییی...حیف که هوا سرد شده و نمیشه زیاد رفت بیرون....این روزا همش نگرانم که سرما بخوری...هر عطسه ای که میزنی میگم دیگه سرما خورد...میدونم که بلاخره باید سرما هم بخوری ولی نمی خوام به این زودی مریضی بیاد سراغمون....ایشالا که مریضی و بلا دور باشه......این چند روز تعطیلی خیلی خوب بود...همش بیرون میرفتیم با خاله جون....کلی در دری شدی!!!....

هفته پیش رفتیم دکتر برای کنترل قد و وزنت....دکتر می گفت ماشالا چه دختر شیطونی هستی...یه لحظه از دست و پا زدن دست بر نمی داشتی و اروم نمی خوابیدی تا وزنت کنیم...بلاخره نشوندیمت تا بتونیم وزنت کنیم....گوشتم که نمی ذاشتی آقای دکتر ببینه همش می خواستی ببینی اون وسیله چی هست!!! همه دچی نرمال بود....وزنت 6900 نزدیک 7 بود و قدت 67....خدا رو شکر.....

از این هفته ایشالا برات فرنی شروع می کنم و اگه بسازه بهت برات لعاب برنج هم شروع می کنم....امیدوارم دوست داشته باشی و برات مفید باشه....

گلی مامان هوا خیلی سرد شده و باید مواظبت باشم.....عسل مامان دوست دارم....بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

بریم سراغ عکسا:

اینجا یواشکی داری تلویزیون میبینی

سوار بر کالسکه

سوار روروک جلوی اکواریوم ماهی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

نرگس
7 آذر 91 1:48
ماشاالله خدا حفظش کنه.تقریبا هر روز میاومدم سر میزدم ببینم آوا جون چیکارا یاد گرفته. بوس.
مامان سهند و سپهر
7 آذر 91 9:10
الهی قربون دخملی بشم . چقد ناز شده چقده شیطونه مامانی . جیگرشو بخورم من. خیلی مراقب گلمون باش
الهه مامان هانا
7 آذر 91 13:53
به به دخمل طلا بالاخره به مامانی مهلت دادی. چه نازی شده ماشالا. سمانه جون چه راهکار خوبی به ذهنت رسید فکر کنم منم باید ازش استفاده کنم هانا رو بذارم تو کالسکه با خودم ببرم آشپزخونه. پس غذا هم شروع کردی. به سلامتی بخوره فسقلی.
مامان سهند و سپهر
15 آذر 91 18:39
مرسي مامان سمانه مهربون. ايشالا بسلامتي دندوناي آوا جوني دربياد و بياييم آش دندوني بخوريم.قابلتو نداره اگه دوست داشتي استفاده كن عزيزم . شايدم تا اونموقع يه ابتكار جديد به ذهنت رسيد
فرناز مامان رادین
17 آذر 91 19:53
به به مبارک یاشه کوچولوی ناز
سلام
18 آذر 91 10:53
سلام ايشالا هميشه اينجوري شاد باشيد كنارهم سه تايي ... خدا حفظش كنه ناز شده ... مراقب هم باشيد
نسیم و گل پسرا
19 آذر 91 8:46
ماشالا چه بزرگ شده ....مبارک باشه
ninipics
25 آذر 91 23:43
با سلام و عرض ادب اگه مایلین از نوزاد در خواب شیرین شما یا بستگان شما عکس های خلاقانه و حرفه ای در محیط ارام منزل شما یا آتلیه عکاسی ما برای همیشه به یادگار باقی بماند، مقدمتان را برای بازدید از وب سایت خود به دیده می نهیم... آوا جونه ناز و دوست داشتنی منتظرتیم www.ninipics.blogfa.com