آوای خانوم 5 ماهه شد
آوای ناز گل ما 5 ماهه شد
سلام مامان جون ...فدای تو بشم که روز به روز داری بزرگتر میشی....وای اصلا باورم نمیشه انگار همین دیروز بود که از بیمارستان اومدیم خونه...چه روزایی بود با تموم سختی هاش دوسشون دارم...
ماه پیش نتونستم برات چیزی بنویسم...ماشالا اینقدر شیطونی که مجال نمیدی من کاری به جز کارای شما انجام بدم....ماه پیش واکسن 4 ماهگیتو زدیم...اینبار دردت بیشتر بود تا 2 روز پات درد می کرد و نا اروم بودی...ولی خدا رو شکر روبراه شدی....ماه آبان هم تموم شد...ماهی که برام یاد اور کلی خاطره و سالگرد...مهمترین اون سالگرد عقد من و بابایی 24 آبان هست....امسال اولین سال 3 نفریمون بود که با هم رفتیم یه شام 3 نفره بیرون خوردیم کلی خوش گذشت...شما هم خانوم بودی و اصلا اذیت نکردی .....دومین سالگرد خوش 14 آبان روزی که فهمیدم یه نقطه کوچولو تو دلم شکل گرفته...حالا اون نقطه کوچولو شده همه زندگی من و باباییش...خدایا شکرت که دختر سالم به ما دادی.....
از اینا که بگذریم از هنرای جدیدت بگم که خیلی شیطون شدی....برا خودت کلی صحبت می کنی میخندی بااسباب بازیهات بازی می کنی...عاشق اتاقت هستی و وقتی که واردش می شی کلی ذوق می کنی...هرچی دستت میاد به انی به طرف دهنت می بری و به لثه هات می کشی....
یه لحظه حاضر نیستی تنها باشی...صبح ها سوار کالسکه می کنمت و با خودم میبرمت به آشپزخونه...اینجوری به کارام میرسم....بعضی وقتا هم میگذارمت توی روروک و جلوی آکواریوم به ماهی ها حسابی خیره میشی و حرکتاشونو با چشم دنبال می کنی ....
روزا برات شعر می خونم خیلی علاقه داری...از همه بیشتر به اتل متل ....وقتی می خونم چشمات گرد میشه...اینقدر خوردنی میشییی...بعضی وقتا کنترلمو از دست میدمو گازت می گیرم....
خونه خودمونو از همه جا بیشتر دوست داری...هر جا میریم غر میزنی.....به اونایی هم که نمی شناسی غریبی می کنی....از این بغل به اون بغل هم بدت می یاد....
علاقه بسیاری به ایستادن داری....مثل این میمونه زمین میخ داره....الهی قربون اون ایستادنات با اون قد کوچولوت.....به تلویزیون هم که نگو....غافل میشم ازت خیره میشی...
از شیر خوردنت بگم که دیگه شیر منو یه دو هفته ای هست نمی خوری...هرچند که سیر کننده نبود برات ولی همین که شبا می خوردی کلی خوب بود که دیگه اونم نمی خوری...حالا یه بار در روز برات با شیردوش می دوشم ولی خیلی نمی شه و اونو با قاشق بهت میدم...شانست وضعیت شیر خشک هم بد شده و اصلا گیر نمی یاد....فقط شانس خوبی که داشتی عموی بابای رفته بود مالزی و از اونجا برات اورد...ایشالا که کم نباشه برات.....
از 4 ماهگی هم برات شیره بادوم شروع کردم....یه روزایی با لذت می خوری ولی امان از روزایی که دهنتو باز نمی کنی ...به زور هم که میدم تا میرم قاشق بعدی رو بدم میریزی بیرون....
خوردنی مامان یک هفته ای هست که غلت میزنی...الهییییییی قربونت بشم...اوایل دستتو بزور در میاوردی کلی دلم می سوخت که اینقدر تلاش می کنی....الان بهتر شدی و سریعتر در میاری.... خیلی باید مواظبت باشم .....
راستی یه روز صبح چند جا کار داشتم مجبور بودم با خودم ببرمت....برای اولین بار از آغوشیت استفاده کردم کلیییییی دوست داشتی....وسط راه هم خوابت برد...الهیییییییییییی قربونت بشم مامانییییی...حیف که هوا سرد شده و نمیشه زیاد رفت بیرون....این روزا همش نگرانم که سرما بخوری...هر عطسه ای که میزنی میگم دیگه سرما خورد...میدونم که بلاخره باید سرما هم بخوری ولی نمی خوام به این زودی مریضی بیاد سراغمون....ایشالا که مریضی و بلا دور باشه......این چند روز تعطیلی خیلی خوب بود...همش بیرون میرفتیم با خاله جون....کلی در دری شدی!!!....
هفته پیش رفتیم دکتر برای کنترل قد و وزنت....دکتر می گفت ماشالا چه دختر شیطونی هستی...یه لحظه از دست و پا زدن دست بر نمی داشتی و اروم نمی خوابیدی تا وزنت کنیم...بلاخره نشوندیمت تا بتونیم وزنت کنیم....گوشتم که نمی ذاشتی آقای دکتر ببینه همش می خواستی ببینی اون وسیله چی هست!!! همه دچی نرمال بود....وزنت 6900 نزدیک 7 بود و قدت 67....خدا رو شکر.....
از این هفته ایشالا برات فرنی شروع می کنم و اگه بسازه بهت برات لعاب برنج هم شروع می کنم....امیدوارم دوست داشته باشی و برات مفید باشه....
گلی مامان هوا خیلی سرد شده و باید مواظبت باشم.....عسل مامان دوست دارم....بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
بریم سراغ عکسا:
اینجا یواشکی داری تلویزیون میبینی
سوار بر کالسکه
سوار روروک جلوی اکواریوم ماهی