اولین پست سال 1392
سلام نازدونه مامان
سال جدیدت مبارک...9 ماهگیتم مبارک(البته همه اینا با تاخیر)
از اینجا برات شروع کنم که خونه مامان عطی جون بودیم کلی خوش می گذشت ...از 28 اسفند هم خاله جون اومد اونجا و جمعمون تکمیل شد...نمیدونم یه جور خاصی خاله رو دوست داری اینقدر مهربون نگاهش می کنی و صورتتو روی صورتش میذاری ....دایی امیررضا هم که دیگه جون دلت بود که بالا و پایینت کنه....از اینا که بگذریم روزا به سرعت می گذشت...امسال 4شنبه سوری هوا بارونی بود هرچند که نمیشد بازم جایی برد شما رو چون میترسیدم اتفاقی بیافته...دیگه خودمونو برای عید اماده می کردیم...خونه تمیز سفره 7سین چیده....فقط منتظر سال تحویل بودیم...امسال ساعت 2:30 عید بود...مامان جونی ناهار رو زود آماده کرده بود تا سریع بتونیم آماده بشیم....لحظه سال تحویل دلم گرفت چون بابا جواد کنارمون نبود....ولی از طرفی خونه مامان عطی یه لطف دیگه داشت یاد بچگی های خودم افتادم که چه ذوقی داشتم برای عید....
دیگه با شروع سال نو روبوسی و دادن عیدی و ذوق کردن شما از شنیدن آهنگ سمنو....عاشق این اهنگ شده بودی و کلی میرقصیدی ای قرطی خانوم....امسال از مامان جونی و بابا جونی خودم یه گردنی و از بابا و مامان بابایی یه دستبند هدیه گرفتی(البته بابا و مامان بابایی هدیه من و شما رو به مامان عطی قبل از رفتن داده بودن دستشون درد نکنه)...خاله جون هم یه کارت هدیه داد به شما...من و بابایی هم یه اسباب بازی خریده بودیم(ماکروفر...اول از صداش میترسیدی ولی الان باهاش دوست شدی و باهاش سرگرم میشی....)
بعد از سال تحویل خوابوندمت تا عصر سرحال باشی و عید دیدنی بریم....با بابایی هم به سختی تماس گرفتیم و سال نو رو تبریک گفتیم....دیگه دید و بازدید و از این خونه به اون خونه رفتنا شروع شد ...شما هم که بسی مسرور از اینجا اونجا رفتن...حس می کردم داری روز به روز شیطونتر میشی...روز اول فروردین هم عروسی دعوت بودیم این اولین باری بود که به عروسی می رفتی ...از همون اول هم با شنیدن اهنگ دست و رقصت شروع شد با خودمون هم کالسکه برده بودیم و شما خدا رو شکر اذیت نشدی.....روزا پشت هم می گذشت و 7 عید بود که بابایی اینا اومدن...اولی که بابایی رو دیدی غریبی نکردی ولی زیاد اشنا هم نبود برات ولی فردا صبح وقتی بابا بیرون از اتاق رفت گریه کردی حتما فکر کردی میخواد طولانی بره باز!!!بابایی هم که از سوغاتی سنگ تموم گذاشته برات!مامانی اینا یه مهمونی نسبتا کوچیکی هم داشتن....شما هم بس هنر نمایی کردی اونجا...شب قبلشم خونه عمه بابا مهمونی بود که اونجا هم از دست دسی و قرطی بازی کم نذاشتی....فردا بعد از مهمونی بابایی شما مریض شدی!!!....آب ریزش بینی و تب!!!خیلی بد بود شب تا 3 تب داشتی بعد تبت قطع شد ولی امان از عطسه و اب ریزش....چند روز بعد هم سرفه اضافه شد!!!احتمالا ویروسی بود...چون همه ما یکی یکی مریض شدیم.....ولی مامان عزیز من میگه بچتو چشم زدن!!مامان خودم هم میگه از دندوناشه...حالا هرچی که هست امیدوارم زودی خوب بشی مامان جون....13 بدر هم رفتیم باغ بابایی...خوش گذشت هرچند که ما بیشترشو توی اتاق بودیم که مریضیت بدتر نشه ولی بوی نفت بخاری سرفه هاتو بدتر کرد....هنوز سینت خص خص داره و همچنان دارو می خوری....ایشالا که زودتر خوب میشه حالت(چقدر مریضی بچه ها سخته!خدایا شکرت که دختر ما صحیح و سالم هست).....
از کارات بگم که ماشالا از شیطنت کم نمییاری....دست دسی ...بای بای میکنی....به به مَ مَ دَدَ برق دَکی میگی....این مدت ازبس دایی امیررضا رو صدا زدیم و از شدت علاقه داییییی هم میگی...اخ خوردنی میشی....باشنیدن اهنگ سمنو هم که دست میزنی و میرقصی....وقتی میگم خونه رو جارو بزن دستتو رو فرش می کشی (اخ قربون دستای کوچیکت)...خودتم که جاروبرقی هستی ریزترین چیزو روی زمین میبینی و به سمت دهنت میبری...کلاغ پر هم یاد گرفتی به اسم خودت که میرسی شروع می کنی به دست زدن......وقتی دعوات میکنم همچین مسخره می خندی به من که خندم میگیره !!دیگه این روزا نمیشه چشم ازت بردارم به همه چی آویزون میشی که بایستی...کافی هر کاری رو یه بار انجام بدم شما هم مثل طوطی پشت سر من اونو انجام میدی...قربون تو برم من ....موقع خواب دور تا دورتو باید بالشت بزارم چون یهو راه می افتی....یه شب خونه مامان عطی که بودیم نصف شب دیدم نیستی کنارم...دیدم رفتی بالای سر شیشه و شیرت نشستی!!!!(این شبا هم به خاطره مریضیت روی تخت ما میخوابی و بابایی طفلی روی زمین می خوابه!)
یه کار خنده دار نچندان خوبی هم یه بار کردی این بود که خونه مامانی که بودیم پسر یکی از فامیلا که 2 سالش هست و خیلی هم شیطون و فضوله رو زدی و گاز گرفتی!!!!!!!چرااا؟؟؟؟چون طفلی موبایل عمو که آهنگ گذاشته بود رو ازت گرفت و تو هم حس مالکیتت گل کرد و اون بیچاره رو گاز گرفتی و موهاشو کشیدی!!من که نمیدونستم بخندم یا دعوات کنم....اون طفلی هم گریه کنان رفت!اخه دختر من این چه کاری بود کردی مادر جان!!!!
این هم از عید امسال ما...خیلی خوش گذشت ولی مریضی دخملی خیلی بد بود.....
پی نوشت:خدایا شکرت که سال91 به خیرو خوشی تموم شد....و خدایا شکرت سال 92 به خوشی اغاز شد....خدایا همیشه سلامتی و شادی به همه ما بده امین
ادامه مطلب هم عکسای نوروز آوا گلی:
سفره 7سین ما:
آوا گلی:
آوا وقتی از عروسی برگشتیم خونه کلی ذوق کردی :
اوا کنار 7سین:
اولین عیدی آوا از بابا بزرگ:
شیطونک خانوم:
اوا در حیاط خونه مامان جونی:
اینجا همش گلای مامان جونی رو می خواستی بکنی:
آوا در اولین 13 بدر:
آوای ننه نوقلی:
عاشقتم دخترک شیطون من....بوسسسسسس