یه آوای شیطون یه مامان تنبل
سلام دخملک ناز مامان.....
گفتم مامان تنبل نه این که به شما نرسم نه ....تنبل برا این که نمیرسم بیام برات بنویسم....واقعا این دوستای نی نی سایتی من می مونم چه جوری وقت می کنن بیان نت و گپ و گفت هم داشته باشن من که واقعا وقت کم میارم.....
و اما از اوای شیطون بگم....این روزا مثل گلوله از این سر خونه به اون سر خونه چهار دست وپا میری و سر راهت مبلا رو بی نصیب نمیزاری و یه اویزونی هم میشی....ولی باید چهار چشمی مواظبت باشم که نیافتی چون یاد گرفتی پات رو بلند کنی و سعی می کنی بری بالا هرچند نمیتونی واین میشه که می افتی....اخه من نمی دونم مادر جان نمیشه نشسته بازی کنی....تازگی ها به سی دی هایی که داری علاقه مند شدی و میری جلوی تلویزیون می شینی و شروع می کنی دست زدن و نانای نانای گفتن تا برات بزارم....هرچند که طی روز چند بار این در خواست رو داری ولی یه بارش بیشتر قبول نیست چون هم برای چشمت ضرر داره هم ذهنت خلاق نمیشه!!!
به کامپیوتر که حساسی! تا می بینی من گرفتم دستم هرجای خونه باشی نانای نانای زنان خودتو میرسونی و دیگه مهلت نمیدی من کاری انجام بدم و اینقدر این دگمه اون دگمه رو میزنی که پشیمونم می کنی و ترجیح میدم خاموش کنم .....
از وسایل مورد علاقت جارو برقی هست که تا میبینی شروع می کنی به ووووو کردن....هر صدایی هم شبیه به این میشنوی مثل سشوار هود سنگ برش همسایه (که صداش از تو کوچه میاد)شروع به ووووو ووووو می کنی......
روزا شده 2 بار صبح و عصر بیرون میریم...یا خونه مامان جونی ها یا پارک ..خیلی دوست داری تاب بازی رو البته بیشتر چشمت دنبال بچه هایی هست که تو پارک بازی می کنن! علاقه زیادی به بچه داری....
2 تا شاهکاری که زدی تو این مدت افتادنت از تخت بوده که خدا رو شکر مشکلی پیش نیومد و چیزیت نشد ولی مادر جان چرا هنوز ازخواب بلند نشده می خوای چهار دست وپا بری و این میشه که با وجود تدابیر امنیتی زیادی هم که گذاشتیم برات ولی از موانع رد میشی و این میشه که سقوط می کنی....یه بارش که خیلی خنده دار بود افتاده بودی روی تشکی که پایین پهن بود و بالش های دورت افتاده بود روت و پیدات نمی کردیم!!!!
ورد زبونت هم که مَ مَ و نای نای هست...یه کلمه بامزه هم که یاد گرفتی دوقل دوقل هست....فکر کنم ترکیبی از قل قلی و لی لی هست...خلاصه این که ایییی خوردنی میشی وقتی که می گی...خودتم انگار می فهمی ما ذوق می کنیم از این کلمه هی تکرار می کنی و جاهای که می خوای منو بپیچونی (مثلا فرار از خواب)این رو تکرار می کنی....صدای خروس رو میگی قِن قِن ...صدای ببعی رو هم می گی بَ بَ....
اوایل اردیبهشت من و بابایی به همراه خاله جون و شوهر خاله یه مسافرت 5 روزه داشتیم....شما رو هم گذاشتیم پیش مامان عطی جون....خدا رو شکر اصلا اذیت نشدی و بهت هم حسابی خوش گذشته بود ....
عاشق سرلاک شدی و روزی یه بار به عنوان عصرونه میل می کنی...غذاهات هم برنج و سوپ و کنسرو گوشت و....هست که یه روز با اشتهای فراوان و یه روز هم لب نمیزنی....از غذای سفره هم به شرط نداشتن فلفل و روغن می خوری البته خیلی محدود و کم....
دیگه جونم برات بگه داریم به تولدت نزدیک میشیم و این موضوع حسابی فکرمو مشغول کرده که برات تولد خوبی بگیرم....امیدوارم تمومی برنامه هایی که تو سرمه بشه به خوبی برات اجرا کنم....
عاشقانه دوست دارم دختر شیرین من........
پی نوشت:از همه دوستانی که توی این مدت غیبت کبری جویای احوال من و دختری بودن بسیار ممنون و سپاس گذارم...
عکسای دخملی هم در اسرع وقت میگذارم...(هرچند این مدت کمتر عکس داری به علت افتادن دوربین از دست بابایی و شکستن اون)